روز های من و ملیکا
سلام فندق مامان عزیزم هر روز شیرنتر از روز قبلی و هر روز کارایه تازه تری انجام می دی گلم الان خیلی سریع عقب عقب میری و هر چیزی رو که جلوت باشه به طرف خودت می کشی دیگه شبا مثل قبلا راحت خواب نمیری یه کم اذیتم می کنی دم دمای صبح بیدار می شی و شیر می خوری و دوباره می خوابی من هر زمان که تو بخوای شیرت میدم . فندق مامان موقعی که شیر می خوری اگه کوچکترین صدایی بشه روت رو برمی گردونی چندین بار این کار رو می کنی وقتی مطمئن می شی همه چی ارومه کنجکاویت تموم می شه و تمام توجه ات رو میدی به شیر خوردن وبا دو چشمایه قشنگت به چشمایه من زل می زنی و با دقت به من نگاه می کنی و من می تونم اون احساس امنیت و ارامش رو تو چشمات ببین...
نویسنده :
مامان
2:11